زنی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب. درانتهای کادر در بزرگی دیده میشود با تابلوی "اتاق عمل".
چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج می شود. زن نفسش را در سینه حبس می کند. دکتر به سمت او می رود. زن با چهره ای آشفته به او نگاه می کند...
دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده. ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم... باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی، روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی... اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده...
با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن زن شل می شود، به دیوار تکیه می دهد. سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود.
با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه زن می گذارد و میگوید: شوخی کردم... شوهرت همون اولش مُرد
دیگه روی شونه های من جایی نمونده واسه تو
همین الآن می خوام بگم از جلوی چشام برو
بذار دیگه تنها باشم سرزمین بی کسی
دیگه نمی خوام که بگم برای من مقدسی
فردا اگر ز راهم نمی آمد
من تا ابد کنارت می ماندم
من تا ابد ترانه های عشقم را
در آفتاب عشق تو می خوانم
در پشت شیشه های عشق تو
آن شب نگاه سرد و سیاهی داشت
دالآن دیدگان عشق تو در ظلمت
گویی گویی به عمق روح تو راهی داشت
رنگ چشمای روشنت مثل ستاره ی شبه
این تن بی قرار من واسه نگاهت می تپه
اما دیگه نمی تونم یه لحظه این جا بمونم
می خوام تا آخرین نفس شعرهای غمگین بخونم
بیا سکوت لبهام هنوز حرمت خونه است*
ای دل تنها م چیه چشم اتنظاری
باز یه لحظه آروم نداری
مثل زومستون توی حسرت بهاری
باز عشقت خیمه زد به خونه ام
باز یادت آتیش زد به آشیونه ام
باز بی تو باید تنها بمونم
بیا سکوت لبهام هنوز حرمت خونه است
پرنده ی دل من هنوز بی آشیو نه است
بیا پر از امید هنوز این دل خسته
هنوز به پای چشمات پای عشقت نشسته
توی آسمون دنیا هر کسی ستاره داره
چرا وقتی نوبت ماست آسمون جایی نداه
واسه من واسه من تنهایی درده
درد هیشکی رو نداشتن
هر گل پژمرده ای رو توی
کویر سینه ام کاشته ام
دیگه باور کردم این رو که باید تنها بمونم
تا دم لحظه ی مردن شعر تنهایی بخونم
رمز شیرینی این قصه کجاست؟!
|
باز این دل سرگشته من |
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم...
|
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید, به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم! ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند. عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است. بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم. کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد! مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند. روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست. دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید! کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند. شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید. گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد. در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند. از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم. سلام و خداحاقظ - کسی که هیچ کس نبود ..... |